غم انگیز

بر هر چه اصراری کنم یاد تو می‌افتم. غم انگیز...

مگر به یُمن این ضریح شفا بگیرد این مریض دوباره در مقابلت غم انگیز...

جهان دیوونه‌ای بی‌دردسر می‌خواست من بودم غم انگیز...

همه جا رو گشتم

تموم کوچه پس‌کوچه‌های شهر رو

یکی مثل تو رو ندیدم

تو کجایی که بعد از این همه سال با فرسنگ‌ها دوری هنوزم حضورت پر رنگه؟

چرا باید حتی تو خواب‌هام هم باشی؟

چرا هر طرف سر برمی‌گردونم اسم و فکرت باید باشه و نباشی؟

این همه سال خودش یه عمره

بس نیست؟

غم انگیز...

قمار چشمای تو که بازندن برنده‌‌هاش

جنگل زیبای تو فرارین پرنده‌‌هاش

گیرم تو زیبایی محض همون‌که می‌میرن براش

سرو کمون چه فایده وقتی تو باد ریشه‌هاش

شهر درندشت دلت نفرین شده دروازه‌هاش

هر کی اومد باید بره به موقعش هر کی به‌ جاش

غم انگیز...

هزار سال دیگه هم غمت تموم باغچه رو یه شوره‌زار می‌کنه برو فقط نگاه کن با خنده و با صورتم زمان چیکار می‌کنه غم انگیز...

سال‌ها گذشت تا فهمیدم زندگی همین لحظه‌هایی هست که داره می‌گذرهزندگی داره ما رو با خودش بی‌وقفه می‌بره و ما هم از همه جا بی‌خبر، دل به دلش دادیم و پا به پاش راه میریم.طی دو سال گذشته اتفاقات عجیب و غیرمنتظره‌ای پیرامون همه‌ی ما افتاد و من دیگه از هیچ اتفاقی شگفت‌زده نمیشم.دغدغه‌ای که هشت سال پیش داشتم الان که دارم بهش فکر می‌کنم مثل یه جوک می‌مونه.خواستیم دنیا رو آباد کنیم  اما تو دنیای خودمون موندیم. غم انگیز...ادامه مطلب

می دونم هر از گاهی میای اینجا سر می زنی همون جوری که من میام و پروفایلت رو چک می کنم 

واسه دلم دعا کن تا آروم بگیره.

سخته که بعد از گذشت  9 سال بازم بازگشت ذهنی داشته باشی و مرور خاطرات کنی 

غم انگیز...

دلتنگی حس عجیبی ست.

دلتنگ که می شوی نه راه پس داری نه راه پیش 

مجبوری به خاطرات پناه بیاوری و خاطرات هم در بزنگاه دلتنگی یقه ات را می گیرد و صاف گوشه ی رینگ تنهایی تا جا داری عقده‌ گشایی می کند. 

امان از شب های دلتنگی.

بعد از این همه سال دلتنگ خاطرات می شوی

غم انگیز...

هشت سال پیش خواب دیدم دیشب تعبیر شد.... غم انگیز...